به بزرگی مادر

ساخت وبلاگ

کسی بود که تو زندگیم منحصر به فرد بود. همیشه جایگاه خودشو داشت. هیچکس مثل اون نمیشد. همه ی حرکاتش منحصر به خودش بود. حتی طرز پیچیدن چادر دور کمرش. همیشه کمرش خم بود. از وقتی که یادم میاد. از وقتی که کوچولوی کوچولو بودم. همیشه عینک میزد. وقتایی که عینک نمیزد اصلا شبیه خودش نبود. همیشه روی صندلی مخصوص خودش نماز میخوند. چایی هاش عطر خودشو داشتن. انگار خودش میرفت بهشت از اونجا چایی میاورد دم میکرد. همیشه ته چین هاش مزه ی فوق العاده ای داشتن. همیشه یخچال خونه شون پر بود از غذاهای جورواجور. همیشه وقتی منو میدید با لحن خاصی میگفت: «حموم بودی؟!». از وقتی که بچه بودم بغلش بوی نون گردویی میداد. همیشه قرصاشو با هم میخورد. چند تا قرص جورواجور داشت. رنگی رنگی. عین اسمارتیز. همیشه نفس تنگی داشت. وقتی نفس میکشید ریه اش صدا میداد. وقتی اسپری آبی رو میزد بهتر میشد. وقتی لبای چروکیده اش رو بعد از زدن اسپری به هم فشار میداد عین وقتایی میشد که شبا دندون مصنوعیشو درمیاورد از دندونش. وقتی کوچیک تر بودم اون خم میشد منو بغل میکرد. وقتی قدم بلندتر شد من خم میشدم. اون همیشه قدش ثابت بود. همیشه عین مادر,بزرگهای تو قصه ها بود.

افسانه ای بود برای خودش. دوست داشتم همه ی دنیا بدونن چقدر دوست داشتنی بود.

مادربزرگم رفت. ولی تا عمر دارم واسم همیشه زنده اس. با بوی نون گردویی و عطر جانمازش.

خدایا... اگه وجود داری مواظبش باش.

مستر من...
ما را در سایت مستر من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2lvl4n4 بازدید : 176 تاريخ : جمعه 23 آذر 1397 ساعت: 11:39